امام علی(ع) می فرمایند:
آدمیزاده ، شبیهترین چیز به ترازوست : یا با نادانى سبُک شود و یا به دانش ، سنگین گردد
تحف العقول، ص212
با خودتان که خوب تا نکنید
روزگار شما را تا میکند
می کند توی پاکت و می اندازد توی صندوق پستی ؛
به یک مقصد نامعلوم
خودت به جان خودت بیفت
خودت خودت را بساز
خودت مواظب خودت باش
وگرنه دیگران به تو هر شکلی
که دلشان بخواهد میدهند.
به نام خدا
حس خوبی ست که امشب به زبان آمده است
در تن عاطفه ام، باز توان آمده است
چه مبارک سحری هست وچه فرخنده شبی
که در آن عطر خوش خوش نفسان آمده است
چه نشستید درِ میکده ها باز شده
آی مستان خدا ! پیر مغان آمده است
حرف از کوثر و از ساقی کوثر بزنید
حال که صحبت مستی به میان آمده است
روزه دارانِ شبِ پانزدهم مژده دهید
نمکِ سفره ماه رمضان آمده است
سفره تکمیل شد و ماه خدا کامل شد
سوره قدر شب پانزدهم نازل شد
کوچه باغ از نفس یاس معطر شده است
شب شهر از قدم ماه منور شده است
زودتر از همه مژده به پیمبر دادند
نوه ات آمده و فاطمه مادر شده است
نمک از روی تو می ریزد و خرمای لبت
رطب سفره افطار پیمبر شده است
طعم چشمان بهاری تو ای روح بهار
میوه ی نوبر هر روزه ی حیدر شده است
سفره ی ماه مبارک ، برکت دارد ، لیک
با قدم های شما با برکت تر شده است
چه اسیر و چه فقیر و چه یتیم آمده ایم
بر در خانۀ ارباب کریم آمده ایم
مسافری در شهرِ بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد میزند و خدا و پیغمبر را به شهادت میگیرد که :
والله بالله من زندهام! چطور میخواهید مرا به
خاک بسپارید؟
اما چند ملا که پشتِ سرِ تابوت هستند، بی توجه
به حال و احوال او رو به مردم کرده و میگویند: پدرسوخته ملعون دروغ میگوید.
مُرده.
مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند:
این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگِ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آن که ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمیافتد. این است که به حکمِ قاضی به قبرستانش میبریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا" جایز نیست.
(از قصه های کتابِ کوچه احمد شاملو) 30arg.mihanblog.com/
آمد رمضــــــــان و التــــــــهابــــــــی ست به لــــــــب
هر لحظـه
مــــــــرا حسرت آبــــــــی ست به لــــــــب
با شــــــــوق لــــــــب
تــــــــو “ربنــــــــا” می خوانـــم
هر بوسـه به پــای تـــــو دعای مستجابی
ست به لــب
اللهــــــــم عجــــــــل لــــــــولیــــــــک الفــــــــرج
به دوستم زنگ زدم حالش بپرسم
گفتم چند روزه خبری ازت نیست؟
گفت چیزی نیست .
مجلس ختم رفته بودم
گفتم خووب؟
گفت هیچی خیلی خوب بود
ومن در کمال تعجب !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
واما با تلاشهای بی وقفه وجهدهای فراوان وزحمتهای بسیار این ترم هم به خیر وخوشی تمام شد
اما واما زندگی همچنان ادمه دارد
ومن مسیر را روشن میبینم
گوی کسی در پایان راه مرا صدا میزند
آیا او خوشبختی ست یا سعادت
وشاید هم حقیقت یک عمر زندگی ته راه باشد...