روزگار مرگ انسانیت است

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است...
فریدون مشیری

نظرات 1 + ارسال نظر
نادم پنج‌شنبه 2 مرداد 1393 ساعت 18:00 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

گاهی وقتها حرف میزنم

ساعتها حرف میزنم

درددل می کنم

فریاد میزنم

اما فقط نگاه می کنند

نگاه می کنند و می گویند:

"پس چرا ساکتی؟! "

و من تازه یادم می آید که این آدمها زبان نگاهم را نمی دانند!

کاش می دانستند از نگاه این زن نباید ساده گذشت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد