طنز...

 

رشته دانشگاهی من ادبیات وزبان فارسیه  

این شعر گذاشتم امیدوارم که لذت ببرید 

 

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس‏
دیدم به خواب حافظ، توى صف اتوبوس
....
گفتم : سلام خواجه ، گفتا : علیک جانم
گفتم : کجا روانى ؟ گفتا : خودم ندانم
...
گفتم : بگیر فالى ، گفتا : نمانده حالى
گفتم : چگونه‏اى ؟ گفت : در بند بى‏خیالى
...
گفتم که : تازه تازه شعر و غزل چه دارى؟
گفتا که : مى‏سرایم شعر سپید بارى‏
...

گفتم : کجاست لیلى ؟ مشغول دلربایی؟
گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایى
....
گفتم : بگو ز خالش ، آن خال آتش افروز
گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز
...
گفتم : بگو زمویش ، گفتا : که مِش نموده
گفتم : بگو ز یارش ، گفتا : ولش نموده
...
گفتم : چرا چگونه ؟ عاقل شدست مجنون ؟
گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون
...
گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش ؟
گفتا : خریده قسطى تلویزّیون به جایش

...‏
گفتم : بگو ز ساقى ، حالا شده چه کاره‏ ؟
گفتا : شده پرستار یا منشى اداره

گفتم : بگو ز زاهد ، آن رهنماى منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل
...
گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم‏ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا
...
گفتم : بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
گفتا : پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى

گفتم که : قاصدت کو ؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که : جاى خود را داده به فکس برقى
...
گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا : به جاى هدهد دیش است و ماهواره
...‏
گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده، آوُرد یا نیاوُرد ؟
...
گفتم : بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که : ادکلن شد در شیشه‏هاى رنگى
...‏
گفتم : سراغ دارى میخانه‏اى حسابى ؟
گفتا : آن چه بود از دم گشته چلوکبابى
...
گفتم : بیا دو تایى لب تر کنیم پنهان
گفتا : نمى‏هراسى از چوب پاسبانان

گفتم : شراب نابى تو دست و پات دارى ؟
گفتا : به جاش دارم وافور با نگارى‏
...
گفتم : بلند بوده موى تو آن زمانها
گفتا : به حبس بودم ، از ته زدند آنها
...
گفتم به لحن لاتی : حافظ ما رو گرفتى ؟
گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتى
نظرات 2 + ارسال نظر
الشافیه یکشنبه 13 مهر 1393 ساعت 12:36 http://quran-r2.blogfa.com

ای عزیزان به شما هدیه ز یزدان آمد
عید فرخنده ی نورانی قربان آمد


حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول
رحمت واسعه ی حضرت سبحان آمد


عید قربان به حقیقت ز خداوند کریم
آفتابی به شب ظلمت انسان آمد


جمله دلها چو کویری ست پر از فصل عطش
بر کویر دل ما نعمت باران آمد


خاک میسوخت در اندوه عطش با حسرت
نقش در سینه ی این خاک گلستان آمد


امر شد تا که به قربانی اسماعیلش
آن خلیلی که پذیرفته ز رحمان آمد


امتحان داد به خوبی بخدا ابراهیم
جای آن ذبح عظیمی که به قربان آمد


آن حسینی که ز حج رفت سوی کرببلا
به خدا بهر سر افرازی قرآن آمد


سید محمدرضا هاشمی زاده

[گل][گل][گل][لبخند][گل][گل][گل]
عید قربان عید پاک ترین عیدها است
عید سر سپردگی و بندگی است.

عید بر آمدن انسانی نو
از خاکسترهای خویشتن خویش است.

عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است
که به قرب الهی رسیده اند.

این عید مبارک

الشافیه پنج‌شنبه 10 مهر 1393 ساعت 17:37

سلام خط دوم امیدوارم الف ش افتاده

ممنون از توجه شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد