بلاخره ما هم فارغ التحصیل شدیم...................
و دارم خودم رو برای امتحان ارشد آماده میکنم
خدا کنه قبول بشم
امروز برا بعضیا خیلی متآسف شدم
استاد بعد 6 جلسه وقت گذاشتن و به دانشجویان شیوه های نوین سخنرانی یاد میده بعد جلسه ای هفتم دانشجو رو به زور از میز میکشه که بیاد کنفرانس بحث آزاد بده
بعد دانشجو انگار که اولین باره میخواد حرف بزنه ......... به این میگن دانشجو؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به استاد خیلی بر خورد
چه قدر خوبه با آدمای قدر شناس ارتباط داشته باشیم
اون روز سر کلاس سبکشناسی ۲ که آخرین جلسه اش بود و طبق معمول امتحان باید میدادیم
وتقریبآ۳۵-۴۰نفر دانشجو برای امتحان اومده بودیم من هم همیشه میز اول مینشستم
قبل از شروع امتحان استاد از خصوصیات خوب یک دانشجو واینکه یک دانشجو باید چطور باشه و... صحبت میکردن
تا اینکه به من اشاره کردن و وبه عنوان نمونه یک دانشجوی خوب وزبده از من تعریف میکردن ومیگفتن که ایشون به عنوان مشتی از یک خروار هستن وخلاصه اینکه :
من واقعا زبونم بند اومده بود فقط تونستن این بگم که استاد این نظر لطف شماست ..
وقت آن رسیده بود که دریا خمس سالانه اش را به آسمان بدهد
گوی در اینجا به باد حکم توقف داده اند
حتی نسیم هم اجازه حرکت کردن ندارد
انسانها وپرندگان برای آنکه توبیخ نشوند هرکدام دریک مکانی ساکن بودند هیچ کس قدرت مقابله ندارد
آدمی زادها هر کدام زیر کولرهای خود سنگر گرفته کوچه وبازار پر شده از عطر سکوت
واین همه فشار وتحریم را تیر برق نماد استقامت وپایداری تحمل میکند
گاه گاهی بغضش میشکست وبرق برای دلداری او میرفت
شاید میخواست مارا از سنگرهایمان بیرون بکشد وبا سلطه او روبه رو کند اما هستند آنان که برای رساندن خود به چرخ روزگار حصارهارا بشکنند
آری این روزها شرجی سلطه را به دست گرفته است
ﻫﯿﭻ ﻣﮕﺴﯽ
ﺩﺭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﯼ ﻓﺘﺢ ِ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ...
ﻭ
ﻫﯿﭻ ﮔﺮﮔﯽ
ﮔﺮﮒ ِ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺍﺵ ﻧﻤﯽ ﮐشد .
ﻭ
ﻫﯿﭻ ﮐﻼﻏﯽ ﺑﻪ ﻃﺎﻭﻭﺱ
ﺭﺷﮏ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ .
ﻭ ﻗﻨﺎﺭﯼ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ
ﻗﺎﺭﻗﺎﺭﮎ ﻫﻢ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺩﺍﺭﺩ .
ﻣﻮﺵ ﻓﯿﻞ ﺭﺍﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺵ تحسین ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ .
ﻭ
ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﮐﻪ
ﮔﻞ ، ﻣﺎﻝ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ.
ﻭ
ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ
ﺑﻪ ﻗﻮﺭﺑﺎﻏﻪ ﻫﻢ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯼ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ می دﻫﺪ...
ﻭ
ﻋﻘﺎﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ
ﮐﻪ
ﺁﺳﻤﺎﻥ
ﺑﺪﻭﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﺧﻠﻮﺕ است...
ﻭ
ﻻﮎ ﭘﺸﺖ
ﺁﻫﻮ ﺭﺍ ﺳﺮﻣﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ...
ﺑﺎﻍ ، ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭ
ﺩﺭﺧﺖ ﺩﺭ ﭘﺎییز ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ...
ﻭ
ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ...
ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﮐﻪ
ﺭﺍﻩ ﻧﺎﻫﻤﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ...
ﻭ
ﭼﺸﻤﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺪ ﮐﻪ
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﻮﺳﺖ...
ﮐﻮﻩ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﺪ
ﻭ
ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ
ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺳﻔﺮ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﺪ
ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ
ﺗﺎ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺩﯾﮕﺮﺵ ﻫﻢ ﺑﺘﺎﺑﺪ...
ﻭ
ﺧﺎﮎ ﺩﺭ ﺭﻭﯾﺎﻧﺪﻥ،
ﺯﺷﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ...
ﻫﯿﭻ موجودی ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ
همنوعانش را قضاوت نمی کند...
ﻫﻤﻨﻮعانش را به خاک و خون نمی کشد ...
ای انسان ،
اشرف مخلوقات...
به کجا چنین شتابان....؟!!
ملاعلی همدانی خدمت حاج شیخ حسنعلی نخودکی رسید و تقاضای موعظه کرد.
شیخ فرمود: مرنج و مرنجان!
ملا علی عرض کرد: مرنجان راحت است، اما مرنج را چکار کنیم؟
شیخ فرمودند: خودت را کسی ندان!
اون روز برای اولین بار در سه سال دانشجوی سر کلاس نرفتم
خودم هم باورم نشده
صبح بیدار شدم که آماده رفتن بشم ولی اصلا حالم خوب نبود
بعد نرفتم
به همین سادگی
من و دوستم با هم توی بازار راه میرفتیم ودر مورد قد و وزن صحبت میکردیم تا اینکه دوستم گفت من قدم ااااینقده من هم پنج سانت روش گذاشتم گفتم قد منم ااااینقده دوستم رو به من کرد گفت مگه تو از من قد بلندتری ؟؟؟؟؟؟
گفتم آره
اون هم گفت نه من قدم چند سانت بلندتره
گفتم نه نه نه کی گفته ؟؟؟؟؟ تو کفشت کمی پاشنه داره
همین طور راه میرفتیم از کنار یه مغازه ای رد شدیم
که تصویر ما روی شیشه های مغازه پیدا میشد
دوستم گفت اینجا بیستیم ببینیم کی قدش بلندتره بعد جفت هم ایستادیم و هر کدوم می گفت قد من بلندتره
تا اینکه داخل مغازه نگاه کردم دیدم فروشنده از داخل مغازه ذل زده به ما نگاه میکنه
اونجا بود که فهمیدم اصلا هواسمون نیست داریم چکار میکنیم
سریع دست دوستم کشیدم و رفتیم
آخرش نفهمیدم کدوم قدش بلندتره حتی برای چند سانت
ولی در عوض کلی به سوتی که دادیم خندیدیم
الزاماً هر کی آدمِ ، انسان نیست!!
بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی